ترس  

من از تکرار این اعصار بی افسار می ترسم
از این عاشق کش رنج آور بیمار
از این بی زین سوار مست
از این حیوان دد خوی تهی انگار
از این مهمیز و شلاق جهان تشنه بر خونم
از این ننگین سرای تارک قلبم
از این ابلیس گون حکاکی منقوش در چشمم
من از تنهایی تنها و تاریک خدا مانند می ترسم.

حریفانم به زردک می فریبند ابلهان سرخوش مخمور
فقیرانش به حیلت می نشانند اشک بر مژگان مرد کور
نه از لطف تو کز داروی بعد از مرگ می ترسم.

من از فرهاد کش آهی درون سینه ی شیرین
از این بی خویشتن بی تو
از این نامردمی با من
از انسانی بدور از هرچه باید بود
از این نابود
از این سرگشتگی, عصیان
از این نابخردی با جان
از این تن را به جو دادن
از این دل را به تو دادن
من از رنگین کمان حکمت و اندیشه و تقدیر می ترسم.

یادته؟  

روزای خیلی طلایی یادته؟ روز ترس از جدایی، یادته؟

روز تمرین اشاره یادته؟ شب چیدن ستاره یادته؟

شعرای کتاب درسی یادته؟ یادته گفتی می ترسی؟ یادته؟

عکسمون تو قاب عکس و٬ یادته؟ بله‌ی بدون مکث و یادته؟

دستمون تو دست هم بود یادته؟ غصه هامون کم کم بود، یادته؟

چشم نازت مال من بود یادته؟ دیدن من قدغن بود یادته؟

روزگار قهر و آشتی یادته؟ هیج کس و جز من نداشتی، یادته؟

رویاهای آسمونی، یادته؟ قول دادی پیشم بمونی، یادته؟

روزای بی غم و غصه یادته؟ ببینم اول قصه یادته؟

عصر ابراز علاقه یادته؟ خبر خوش کلاغه، یادته؟

دست گرمت تو زمستون یادته؟ شونه‌ی من زیر بارون یادته؟

واسه‌ی خنده اجازه یادته؟ اونا که می گفتی رازه٬ یادته؟

یادته فالای حافظ تو حیاط؟ یادته قسم جون شاخه نبات؟

گل سرخا رو نچیدیم یادته؟ یه روزی هم و ندیدیم٬ یادته؟

حرفامون سر صداقت یادته؟ تو٬ مجازات خیانت یادته؟

پنهونی سر قرارا، یادته؟ تأخیرات توی بهارا یادته؟

گوش ندادی به نصیحت، یادته؟ گشتنت دنبال فرصت یادته؟

دستات و میخوام بگیرم یادته؟ راستی تو، بی تو می میرم یادته؟

دونه دادن به کبوتر یادته؟ خاطرات توی دفتر یادته؟

فال با نیت رسیدن یادته؟ طعم قهوه رو چشیدن یادته؟

واسه فال٬ قهوه رو خوردن یادته؟ روزی صد بار بی تو مردن، یادته؟

یادته دعای زیر طاقیا؟ کنار بوته‌های عقاقیا ؟

زیر اون درخت گیلاس، یادته؟ با دوتا شاخه گل یاس٬ یادته؟

یادته گفتن راز، به قاصدک؟ یادته چه قدر به هم گفتیم کمک؟

فکر بودن توی قایق یادته؟ تو به من گفتی شقایق، یادته؟

پیش هم بودیم نذاشتن، یادته؟ اونا ما رو دوست نداشتن، یادته؟

نامه‌ی بدون امضا یادته؟ اسم مستعار پاندا، یادته؟

طرح اون انگشتر من یادته؟ پاسخ مختصر من یادته؟

فال حافظ شب یلدا، یادته؟ اسمم و گذاشتی شیدا یادته؟

چیزی خواستیم از خدامون یادته؟ مستجاب نشد دعامون، یادته؟

چشمون زدن حسودا یادته؟ چشامون شد مثل رودا، یادته؟

گفتی ما باید جداشیم یادته؟ گفتی باید بی وفاشیم، یادته؟

یه دفه ازم بریدی٬ یادته؟ خط رو اسم من کشیدی٬ یادته؟

گفتی عشق تو هوس بود یادته؟ گفتی خوب بود ولی بس بود٬ یادته؟

حلقه من دست تو دیدم یادته؟ کلی سرزنش شنیدم٬ یادته؟

چشم من به چشمت افتاد یادته؟ کاری که دست دلم داد٬ یادته؟

حالا اومدم همون‌جا وایسادم... که تقاضای تو رو جواب دادم!

درآوردم از دستم انگشتر و! جا گذاشتمش همونجا، دفتر و!

اما قول دادم به قلبم و خدا... دیگه دل ندم به عشق آدما!


- مریم حیدرزاده (با اندکی تخلیص و تغییر)

 

آدم‌ها حتی گاهی تکه‌های آهن‌‌پاره را
چنان بر قرص تابناک شب‌های تر من می‌کوبند
که از پس سال‌ها فاصله
بارانی هولناک می‌بارد
ناله‌ها سر می‌گردد.

 

دو چشمانت چرا گاهی خمارند
چرا دائم پی زلف نگارند
دو چشمانت چرا گاهی سرابند
به ناگه همچو جام پر شرابند
دو چشمانت مگر دیر کنشتند
که قلبم را پی محراب کشتند
دو چشمانت مگر تریاک دارند
که نرمی بر من غمناک دارند
دو چشمانت مگر عین‌الیقین‌اند
و یا اصحاب شمس‌الواعظین‌اند

اگر تیر و اگر شمشیر باشند
و یا زهری درون شیر باشند
اگر شر و اگر نفرین ببارند
وگر رنجی بر این مسکین ببارند
بهشت از آن دو چشمت وام دارد
نفس از هر دو چشمت کام دارد

دو چشمانت برایم نای و نوشند
می نوشین به کامم می‌فروشند

...  

میان هجوم بی‌نهایت کفتار تو، کدامین سلول حاصل من می‌شود؟
از میان زنگ‌ها و رنگ‌هایی که گوش و چشمت را پر کرده چه جایی است برای من خاکستری تر از همیشه
و صدای فریاد گمشده‌ام که یاری را می‌جوید؟

سکوت می‌کنم و آرام در زیر پاهای میخ‌دار عابران ذهنت لب می‌گزم.

دزدی  

کاش می شد مژه بر هم زدن را از چشمانت دزدید
آخر هر بار مژگانت بر هم فرود می آیند تاریکی مخوفی جهانم را فرا می گیرد

برف  

خرامان خرامان دور می شد
بار و بنه اش همیشه بر دوشش بود و همیشه در سفر
برف می بارید و گویی قدم هایش را با آن کوک کرده
حرارت پوستش حریمی ساخته بود تا هنوز چند قدم مانده به او به شبنم بدل گردند.
فصل زایش بود و طفلکان چشمانش با کودکانه آسمان همبازی شده بودند. 

او آرام آرام دور می شد و من آرام آرام درخود فرو می رفتم.
هربار می رفت بارش سنگین تر می شد و سینه ی من خالی تر

میلاد  

به شاد یاد خوش گذشته می بر پیاله می ریزم.
آنقدر از وجودت مستم که به خاطر نمی آورم
کدامین فصل سرد زمستان میان گلوله و دشنه و فقان به دنیا آمدم.

روز میلاد من شبی بود که چشم در چشمان تو باز کردم
و بودنم تنها با هوای خوش یادگارانت زیباست.
هر لحظه هلهله زایش در من به گوش می رسد

باز بخند تا به لب خنده های مستانه ات جان بگیرم

جای خالی ات  

هر شب زمستانتر می شود
هر شب مچاله تر می شوم
آنقدر که نه جایی است برای گرمای نرم بخاری
و نه جایی برای سرمای تند زمستان.

کاش می فهمید ناز بالشم 
این تلاشی است تا برای جای خالی ات جای بیشتری باز کنم.

کاش  

کاش دستانم توان دریدن این حلقه حقه باز مینایی داشت
کاش پاهایم توان فرار از این چرخ عصاری داشت
کاش گلویم صدایی به بلندای آفتاب تموز صحرا می داشت
کاش دستی بر سرم بود
تا از تیرهای عریان ِ کمان در رفته ی کمانکش ِ جورمند, لحظه ای در امانم دارد.