لحظه ای چشم بر من بستی و
نداستی که خمره ی لبریز از دود و شراب من
تنها به گرمای رقص مژگانه تو
آخرین ذره اش نیز خواهد سوخت.
رنج آن خمارها آبی سوختنم بود
و آه آن سیگارها غبار چهره ی خسته ام.
آخرین ذره ام را تو بسوزان تا تنم سالم بماند
لحظه ای چشم بر من بستی و
نداستی که خمره ی لبریز از دود و شراب من
تنها به گرمای رقص مژگانه تو
آخرین ذره اش نیز خواهد سوخت.
رنج آن خمارها آبی سوختنم بود
و آه آن سیگارها غبار چهره ی خسته ام.
آخرین ذره ام را تو بسوزان تا تنم سالم بماند
لحظه ای چشم بر من بستی و
نداستی که خمره ی لبریز از دود و شراب من
تنها به گرمای رقص مژگانه تو
آخرین ذره اش نیز خواهد سوخت.
رنج آن خمارها آبی سوختنم بود
و آه آن سیگارها غبار چهره ی خسته ام.
آخرین ذره ام را تو بسوزان تا تنم سالم بماند