شبهای یلدایی
شبهای بی تو همه شبهای سرد یلدایی من است،
انار سفره دلم ترک برداشته،
بیا تا فالم تعبیر شود،
که صبحی بی تو در راه نیست…
شبهای بی تو همه شبهای سرد یلدایی من است،
انار سفره دلم ترک برداشته،
بیا تا فالم تعبیر شود،
که صبحی بی تو در راه نیست…
همیشه نگران رفتنت بودم
اما حالا من به گوشه تنهاییم خواهم رفت
و تو سالهای خوش پیش رو را با آنچه باور می کنی
وقت داری تا تقویم را ورق زنی.
تنها می روم
بی تو می روم
جعبه ای کهنه برایت یادگار میگذارم
تا مرا در آن بگذاری.
آنقدر کهنه که زود بپوسند.
دلدلکهای من قفلی بر دفتر ایم زده
بیا,
اینک کلیدش از آنِ تو…
تنهایی،
نه یعنی که نباشد،
که یعنی امیدی هم نباشد به حضورش.
که زور یادها،
از آن یادها که لبخند دارند توی جیبشان و شبیه نسیم لطیفند،
به حقیقت نبودن نرسد.
حقیقتی که سخت و استوار و سرد و بیشکل،
شبیه ستونی از مرمر سیاه،
شاید هم سپید،
محکم ایستاده و قدش از همینجا تا خود آسمان خداست.
منبع: لحظه
بستنی دوای تنهایی دل کوچک تو نیست.
خیلی زود شیرینیِ دل فریبش دلت را خواهد زد,
باز تو میمانی و تلخی تند تنهایی و بستنی آب شده,
که جانت را نوچ کرده است…
مرغک خسته از پرواز
در حسرت جرعه ای عشق ته چاه را می نگریست.
غافل از آنکه کودکی وحشی
با تیرکمانش در کمین اوست…
چه ابلهانه آرزو می کردم
گلی باشم در باغچه قلب تو,
غافل از روزی که
مرا می چینی تا به دیگری بگویی دوستت دارم
هرکس تنها تصمیم به مرگ میگیرد.
بعد برای توفیق در آن باید انجامش را به عهده دیگری بگذارد؛
به عهدهی یک شیء٬
به عهده یک شیشه قرص٬
به عهده یک طناب که اگر هم خواست٬پشیمان نشود
که اگر هم نتوانست٬ او بتواند.
جراحی روح – محسن مخملباف