شهر سوخته  

شهر سوخته، دل تنهای من است.
برای دیدنش سفر لازم نیست،
کافی است به نظاره بنشینی و ببینی

چه شعله هایی که چشمانت به پا کرده.

درد خواب  

رو در رویت نشسته و دشنه ای بر زنخدانم نهاده ام
تا اگر خوابم برد درد ندینت را به یاد آورم.

فرصت عاشقی  

تمام شب
من سکوت کردم و
تو آش نذری ات را هم زدی.

غافل از آنکه پگاهی در راه است
و فرصت برای عاشقی کوتاه…

دشنه خر  

به بازارچه عدالت
بسیارند دشنه فروش
و چه بیش دشنه خران.

شک جایز نیست.
سر بر نمی گردانم,
اندازه گرده ام را هم که داری.
راحت باش.

مجازات  

بگو که مرا حکم دهند به جرم نامیدن نامی
بگو تا مرا حد زنند به جرم گناه نگاهی
پایان را امروز برایم روشن کن
تا بدانم چند ضربه ی تازیانه و چند گره طناب برایم کنار گذاشته ای