لبانم را به هم دوخته ام
سکوت کردم
مادرم در میان سکوتم
لباسهای چرکم را چنگ می زد
و مادر بزرگم صابون
نذر کلاغها می کرد
من نگاه می کردم
زنانگی شقه شقه شده را …

مسافر کوچولو

بوسه  

زیبایی لبها فقط به هنگام لبخند دیوانه کننده می شود، و تو نشسته بودی کنار من و چندین دقیقه مدام لبخند می زدی! نمی دانستم چطور نگاهت کنم، چشمانم طاقتش را نداشت... و تو خیسی چشمانم را دیدی! اما مگر می شد از آنهمه زیبایی گذشت؟ چند لحظه نگاهت می کردم و باز رویم را بر می گرداندم تا با بغضم سر و کله بزنم!
با خود فکر می کردم که چطور باید این زیبایی را بوسید و فکرم به هیچ جا نمی رسید! تو همچنان لبخند می زدی و من همچنان با بغضم درگیر بودم... دیگر به هیچ چیز نمی توانستم فکر کنم! لبهایم را روی لبهایت گذاشتم و بوسه را به تو سپردم... تو خودت همه راه را رفتی و لذت بخش ترین بوسه ممکن را به من هدیه کردی...!

راستی عزیز من، فکر می کنی چند بار دیگر می توانی آنطور کودکانه مرا ببوسی؟

 

قصه های حیاط پشتی

مثنوی  

امروز برگ برگ مثنوی ام را خواندم
بجز چند صفحه ای سفید و بیشترک پاره
همه جا تنها نوشته بودم دوستت دارم…

کاروان  

دیری از گل انداخت حرفهای مان نمی گذشت.
جرس فریاد می زند.

تا همیشه از صدای صور بدم می آید…

بی تو  

نماز صبح را دوست دارم
اما اگر تو اذانش را نگفته باشی
نمی خواهم هرگز خورشید طلوع کند.

شب را دوست  دارم
اما اگر تو پرده دارش نباشی
نمی خواهم هرگز خورشید غروب کند.

زبان  

حالا تو همه کلاس های زبان ِ جهان را برو
چه فایده
که زبان مرا نمی فهمی!؟

تلخند  

“خودت باش !”
شايد بدترين پندى باشد كه به «بعضي‌ها» مى‌توان داد.

مرد  

وقتی يك مرد به اين نتيجه می‌‌رسد كه شايد
حق با پدرش بوده، معمولا ً زمانی‌ست كه پسری دارد
كه فكر می‌كند حق با او نيست

چارلز وادزورث

هفت  

دار زدم خودم را 34sih05

در پک های ممتد سیگارم

تا هفت برابر

هفت سالگی

هفت تیر شود

مرا شلیک کن.

مسافر کوچولو

یادواره  

یادواره قرنهای خوش گذشته چون شمعی دل آواره مرا می سوزاند
نفرین بر من اگر سوسوی شعله هایش بیراهه را بر تو نمایان سازد

تو خود راه بلد کوره راه زندگی شده ای
و من تکه چوبی تا سنگ از راهت پرانم.

دیروز راه سنگلاخ بود و من سر خوش از تکیه زدنهای تو
اما امروز…

مرا به شاخه درختی خشک و بن چاهی ژرف تنها می گذاری.
تنها چون گاهی, فقط گاهی شنی شاید به زیر پاید آمده است.

کاش هنوز جاده سنگلاخ بود و لذت پراندن سنگ از زیر پای تو
نه اتهام تلخ سرگردانی ات میان فاصله ها