لبانم را به هم دوخته ام
سکوت کردم
مادرم در میان سکوتم
لباسهای چرکم را چنگ می زد
و مادر بزرگم صابون
نذر کلاغها می کرد
من نگاه می کردم
زنانگی شقه شقه شده را …

مسافر کوچولو

blog comments powered by Disqus