سفالینه  

میان هجوم افکار پریشان خویش
در انبوه نامنتهای خاکی پاک
اشک ریزان عشق را می خواندم.
زمین زیر پایم می چرخید.
آهی کشیدم.

تندیسی ساختم از عشق
که بر اشکهای من لبخند می زد.

blog comments powered by Disqus