زندگی  

لج کرده ام به مرگ وگرنه چه زندگیست

این خفتن و خزیدن و هر روز پا شدن

من خسته ام از این همه تکرار بیشمار

دلبستن و بریدن و آخر سوا شدن

ای خسته ی نشسته به مرداب ٬ رسته باش

از هر چه بسته ات ٬ از خود رها شدن

این جا که سایه به خورشید می نهند

تا کی معطل نور و صدا شدن

روح برهنه ی من بر صلیب زندگی

جان می کند آهسته تا فنا شدن

می ترسم از جهالت انسان ٬ از عاقبت

در کهکشان جنایت٬ خدا شدن

blog comments powered by Disqus