پری  

نرم نرمک قدم برمی داشت
گویی پاهایش آنقدر تردند
که شاید تنها به خرده سنگی ترک بردارند
نزدیک شدم
آنقدر که صدای نفسهایش را می شنیدم
وحتی گرمای پوستش را
نسیم به آرامی بر موهایش موج می افکند
به ساحل رسیده بود و من هنوز صورتش را ندیده بودم
صدایش کردم
دخترک با چشمان زیبایش به من نگاهی کرد
حریری برتن داشت که اندام دخترانه اش را سایه می زد.
آن را به زمین انداخت و با دوبال کوچکش در آسمان دریا گم شد.

blog comments powered by Disqus