برف  

خرامان خرامان دور می شد
بار و بنه اش همیشه بر دوشش بود و همیشه در سفر
برف می بارید و گویی قدم هایش را با آن کوک کرده
حرارت پوستش حریمی ساخته بود تا هنوز چند قدم مانده به او به شبنم بدل گردند.
فصل زایش بود و طفلکان چشمانش با کودکانه آسمان همبازی شده بودند. 

او آرام آرام دور می شد و من آرام آرام درخود فرو می رفتم.
هربار می رفت بارش سنگین تر می شد و سینه ی من خالی تر

blog comments powered by Disqus